راستش ته دلم میدونستم که دوباره میبینمش، برای همین وقتی سوار اتوبوس شد چند لحظه بعد، از پله های اتوبوس رفتم بالا، تا مطمئن شم جایی که نشسته راحته. نشسته بود کنار یه زن چادری، حواسش نبود، سرش تو گوشی بود. نگاهش کردم و اومدم پایین .بعدا گفت که زن چادری بهش گفته که آقاتون اومده بود بالا، انگاری باهاتون کار داشته. 

حالا که خوب فکر میکنم اون روز فقط برای اینکه خیالم راحت بشه نیومدم بالا مثل وقتی بود که میری سراغ یخچال، درشو بی دلیل باز می‌کنی و نمیدونی چی میخوای

اما دلیلشو الان بهتر میفهمم، من داشتم به خودم دروغ میگفتم. اون لحظه از پله های اتوبوس رفتم بالا تا فقط برای آخرین بار ببینمش.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها