میدونی از نظر من دو نوع باخت وجود داره؛ یکی باختن با اختلاف کم، که من اسمشو گذاشتم باخت قابل جبران . از همون باخت های یک هیچ همیشگی که آدم به خودش دلداری میده و میگه چیزی نیست، دفعه بعد جبرانش میکنم. اما نوع بعدی، من اسمشو گذاشتم نابودی. باختن با اختلاف زیاد.از همونا که دیگه نمیشه کمر راست کرد.
آره آقا، این نوعشو واسه دشمناتون هم آرزو نکنید.
ما هم مثل حضرت حافظ معتقدیم هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار، خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
بهار که میاد آدما بچه میشن کله شون بوی قرمه سبزی میگیره از نو. این ایام ، ایام رها کردنه بدون عذاب وجدان و عاقبت اندیشی. این ایام، ایام بستن دست و پای عقله باید بهش مرخصی اجباری داد. اخه خیام همچنین بیراه هم نگفته؛ چون عاقبت کار جهان نیستی است، انگار که نیستی، چو هستی خوش باش.
آره بابا دنیای آدم بزرگا خوش نمیگذره
راستش ته دلم میدونستم که دوباره میبینمش، برای همین وقتی سوار اتوبوس شد چند لحظه بعد، از پله های اتوبوس رفتم بالا، تا مطمئن شم جایی که نشسته راحته. نشسته بود کنار یه زن چادری، حواسش نبود، سرش تو گوشی بود. نگاهش کردم و اومدم پایین .بعدا گفت که زن چادری بهش گفته که آقاتون اومده بود بالا، انگاری باهاتون کار داشته.
حالا که خوب فکر میکنم اون روز فقط برای اینکه خیالم راحت بشه نیومدم بالا مثل وقتی بود که میری سراغ یخچال، درشو بی دلیل باز میکنی و نمیدونی چی میخوای
اما دلیلشو الان بهتر میفهمم، من داشتم به خودم دروغ میگفتم. اون لحظه از پله های اتوبوس رفتم بالا تا فقط برای آخرین بار ببینمش.
بعضی صبح ها همینه، از صبح شروع میشه تا شب. آشوب تو دلم رو میگم.
پاشیدن آب خنک صبحگاهی هم به سر و صورت دردی رو دوا نمیکنه. آماده شدن واسه یه روز کاری دیگه هم فایده ای نداره. پس کی این دل عزم صلح دارد با ما؟
تو هم نمیدونی؟ تو که مسئول این آشوبی!
خیره که به چشات میشم انگار از عمر پاییز میلیون ها سال گذشته، ریشه دوونده، عمق گرفته.برگ ریزون چشات یه حالیه، دلم میخواد بشینم رو به این برگ ریزون خیره شم، یه لیوان چای بخورم بعد بگی میشه دوتا قطره هم بریزی تو چشام فک کنم یه چیزی رفته ، بشوره، ببره. منم غرق شم تو هم دو قطره، بشوره، ببره.
دیشب تو خیابونا, از تو ماشین به عابرای پیاده نگاه میکردم، دنبالت میگشتم.
زیر لب با صدای شجریان که در حال پخش بود، زمزمه میکردم: دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است/چاره کن درد کسی کز همه ناچارتر است.
قلبم تیر میکشه ، تیر میکشه از اینهمه ناچاری
راستی پاییز اومده فکر کردی چجوری بگذرونیم امسالو؟!
اوضاع اسف باریه!سرما خوردگی، بدن درد، ابریزش بینی، بالا رفتن فشار خون، مرگ مادرزن.
روز جمعه برای گریز از تنهایی به سرکار اومدم. به همه اینها یه غروب جمعه بدون تو هم، اضافه کن. فکر نمیکنم دیگه چیزی باقی مونده باشه. به قول فرهاد؛ جمعه حرف تازه ای برام نداشت هرچی بود، پیش تر از اینها گفته بود!
از هر منظر که بنگری صبح پاییزی ابری یه چی تو مایه های ترکیب خربزه با عسله. میفمی که چی میگم یا بازترش کنم؟
این روزا نشستم پای لرزش، پاییزو میگم. هستم ، میرم، میام اما یه پتو کشیدم رو سرم بی حرف و حدیث نگاهمو دوختم به در تا پاییز هر سال
جمعه یه تونله تا چشم باز میکنی ذهنت شروع میکنه به تصویرسازی پیش خودت حساب میکنی الان چه سالی هست من چندسالمه امروز چندمه چه ماهی هست از در اتاق که بیرون میری قرار هست کیو ببینی چه صدایی بشنوی کی سفره صبحونه رو پهن کرده عطر چایی و صدای سماور قرار تو رو به چه زمانی ببره کی قراره بغلت کنه . جمعه یه تونل بدون چراغه که حسابی قراره کش بیاد
آدما چطوری میتونن برن و فراموش کنن؟ بابا من از جلوی مغازه سر کوچمون که رد میشم دوتا بوق براش میزنم دستمم میارم بالا تا رنجیده دل نشه . اونوقت آدما چطوری میتونن برن و فراموش کنن؟! دستتو نمیخواد بیاری بالا فقط بگو چطوری اخه لعنتی! چطوری!
درباره این سایت